هی کجایی لعنتی....چرا جواب تلفن هایم را نمی دهی....چرا جواب کابوس های شبانه ام را نمی دهی ....چرا جواب دست خوردگی ام را نمی دهی....چگونه کسی که بوسیدنش برات مثل آرزو بود مثل عروسک بچگی هات دور انداختی...چگونه کسی که به لبخندهای شیرنش عادت کرده بودی رها کردی....
چگونه با بی رحمی دستی دیگر را لمس کردی....زنیکه نگو.....نگو دوستش داری...روزی با شنیدن اسمش نفسم می برید ...دستانم سردمی شد ....تنم می لرزید...وحال یک جسد با جسمی زنده وتازه از درد دوری کسی که.......
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 12:34 AM توسط maryam
|
سلام این وب مال یه دختره