زندگی باغیست در حصارثانیه ها با باغبانی خدا بابذر آدمی با طراوت آبی زلال با صداقت نور خورشید با مرامو معرفت خاک ......حاصلی از جنس عشق خواهد رویید که میوه ای هوس برانگیز برای تو که دستان ظریفت گرمای وجودمو خواهد گرفت..برای تو که درمحبت نگاهت غرق شدم...برای تو که دلیل بودنم وجود تو بود....برای تو که دردلم کلبه ای با سقف محبت با در دوستی ودیوار های از استقامت عشق من به تو......

هی کجایی لعنتی....چرا جواب تلفن هایم را نمی دهی....چرا جواب کابوس های شبانه ام را نمی دهی ....چرا جواب دست خوردگی ام را نمی دهی....چگونه کسی که بوسیدنش برات مثل آرزو بود مثل عروسک بچگی هات دور انداختی...چگونه کسی که به لبخندهای شیرنش عادت کرده بودی رها کردی.... چگونه با بی رحمی دستی دیگر را لمس کردی....زنیکه نگو.....نگو دوستش داری...روزی با شنیدن اسمش نفسم می برید ...دستانم سردمی شد ....تنم می لرزید...وحال یک جسد با جسمی زنده وتازه از درد دوری کسی که.......

چه کار باید میکردم که نکردم...چه جور باید باهات کنارمی آمدم که نیامدم...چه گونه باید درآغوش می کشیدمت که نکشیدم....چه گونه دوست داشتنم را بهت ثابت می کردم که نکردم....من فقط می خواستم باتو هم قدم باشم ....درکنارت باشم....لحظه هام سرشار از تو باشه...ولی تو بدون هیچ حرفی ...بدون هیچ نگاهی...با بی رحمی کامل....دستت را کشیدی...خودت را از آغوشم جدا کردی و رفتی...آنقدر دور شدی که باتمام خاطره هات از یادم محو شدی...

زندگی مثل شعر می مونه،قافیه هاش بامن ، تو فقط ردیف باش!!!

تنهایی را ترجیح می دهم به تن هایی که روحشان بادیگریست.......

*ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻘﻪ‌ ﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯼ ..................با تموﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺑﮕﯽ:........... توروخﺪﺍ ﺑﺴﻪ‌..........بسه دﯾﮕﻪ‌ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ‌ ﻫﺮﭼﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ  ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ*